نیستی که ببینی


امروز درست ده سال ازنبودنت، از رفتنت گذشته است. ده سال از آن عصر پائیزی و صدای زنگ تلفن و شنیدن هق هق مادربزرگ که خبر از رفتن همیشگی ات داشت... به خانه تان که رسیدیم قیامتی بود. جنازه ات هنوز وسط اتاق بود با ملحفه ای سفیدی که به رویت کشیده بودند. صدای ضجه بود و گریه. صدای کِل کشیدن ها برای جوانی ات که نیمه تمام مانده بود. ..آرام کنار جنازه ات زانو زدم و ملحفه را از روی صورتت کنار کشیدم. هنوز گرم بودی و عطر نفس هایت انگار در هوا. خیره ماندم به لبخندی که بر لبانت نقش بسته بود... آمبولانس که برای بردنت آمد، جنازه ات بروی برانکار در حیاط خانه انگار می دوید.
امروز درست ده سال از نبودنت، از رفتنت گذشته است و تنها نشانه این روزهایت همین سنگ قبر است که نامت به روی آن حک شده است. روحت شاد.

4 نظرات:

ناشناس گفت...

سلام آبجی
براشون شادی آرزو می‌کنم

داداشت علی

فرشاد گفت...

روحش شاد

پیر فرزانه گفت...

همیشه وقتی نیستند جای خالی شان بیشتر از خودشان پیدا می شود. همیشه وقتی نیستند سوز سرد می آید . همیشه وقتی نیستند خورشید رنگش می پرد و پاییز غصه دار می شود. جایشان پر گل ، روحشان شاد.

شباویز گفت...

خدا بیامرزدش
کی بوده بنفشه جان ؟

ارسال یک نظر