یلدا


چند این شب و خاموشی؟ وقت است که برخیزم
وین آتش خندان را با صبح برانگیزم

گر سوختنم باید افروختنم باید
ای عشق بزن در من کز شعله نپرهیزم

چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم

برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گذران را از سینه فرو ریزم

چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افروزد در صاعقه آویزم


ای سایه! سحرخیزان، دلواپس خورشیدند
زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

-هوشنگ ابتهاج-


0 نظرات:

ارسال یک نظر