مشروطه بانو



دیشب فرصتی دست داد برای تماشای نمایش "مشروطه بانو" به کارگردانی و نویسندگی حسین کیانی. "مشروطه بانو" برخلاف نامش که مخاطب فکر می کند قرار است روایت کننده برگی از تاریخ معاصر ایران باشد، اثری تاریخی نیست و همانگونه که کیانی در بروشور نمایش هم به آن اشاره کرده است این نمایش برداشتی آزاد است از "بانوی سالخورده" فردریش دورنمات . نمایش کیانی، تلفیقی ست از بانوی سالخورده ( انتقام به بانو از پیرولی صاحب دستور) و شاه لیر( رویارویی پیرولی با دخترانش) که بستر زمانی آن را کیانی "دوران مشروطه"  انتخاب کرده است و در طول نمایش هم اشاراتی به حال و هوای آن روزها و وقایعی که در آن زمان گذشته است، دارد.
" به بانو" بانویی متمول است؛ که برای انتقام از "پیرولی خان صاحب دستور" که بیست و هفت سال قبل، دستور سربریدن "فرهاد میردستان" شوهر  او را صادر کرده است، به شهر پیرولی خان که از بزرگان و ریش سفیدان و معتمدان شهر شده است، وارد می شود. "به بانو" با بازی رویا نونهالی سعی می کند با پول مردم شهر را بخرد و مردان شهر را با زیبایی خود بفریبد و علیه "صاحب دستور" بشوراند و علیرغم آنکه حکم قصاص صاحب دستور را از روحانی شهر گرفته است اما انتقام از پیرولی خان را تنها در مرگی تدریجی و زجرآور او می داند. اما "پیرولی خان صاحب دستور" با پیرولی خان بیست و هفت سال قبل بسیار تفاوت کرده است. آن جوانک پرشور و مستبد آن روزها، تبدیل به فردی نادم شده است که برای توبه و جبران "خون هایی" که به ناحق ریخته است، کارگاه کوچکی بنا نهاده است که در آن ادوات تعزیه و بعدها اسلحه برای کمک به مشروطه خواهان می سازد. (داستان پیرولی خان با حال و هوای این روزهایی که در آن هستیم، به نظرتان آشنا نمی آید؟) پیرولی خان در جایی از نمایش به روحانی که برای او حکم قصاص صادر کرده است می گوید: آرزویش کشته شدن در راهی است که یک سرش استبداد است و سر دیگرش آزادی خواهی.
حسین کیانی، همانند بسیاری از هنرمندانی که در دوران استبداد و سانسور زندگی می کنند و در پس آثار هنری خود، آیینه ای هستند از آنچه در زمانه و دورانشان می گذرد؛ سعی کرده نشانه هایی از " زمان حال" ی که مخاطب نمایش در آن به سر میبرد را بگنجاند.  سانسور و توقیف روزنامه ها، روزنامه های وابسته به حکومتی که تنها مجیزگوی و تملق گوی دربار و درباریان هستند. کیانی از حبس و حصرهای غیرقانونی، از سرکوب و به خانه راندن مردم با قشون و لشکرکشی، از  آزادی و آزادی خواهی که علیرغم تمام سرکوب ها همچنان در زیر پوست شهر جاری ست، می گوید.
 در پرده آخر نمایش، آنجا که عمارت" پیرولی خان صاحب دستور"  بعد از بیست و سه روز حصر، به دست آزادیخواهان حصرش شکسته میشود و شهر به دست مشروطه خواهان آزاد میشود. "به بانو" خطاب به دخترش می گوید گویا تقدیر بر آن بوده که پاداش و خون بهای بیست و هفت سال انتظاری که کشیده است، را با "آزاد شدن" بخشی از وطن" ش ببیند. به بانو دخترش سرمه را در آغوش می کشد و به نقطه ای دور خیره میشود و آواز حامد تمدن را در پایان نمایش میشنویم که از "وطن و ایران" می خواند.

0 نظرات:

ارسال یک نظر