پرسه در مه



«خیلی خسته کننده است که در گذشته ات زنده باشی اما دنبال دلیل مردنت تو آینده بگردی»
 داستان فیلم «پرسه در مه» با نریشن گویی امین بر روی تخت بیمارستان و در حالی که در اغماست، شروع می شود.  امین که از مردن «بدون خاطره» می ترسد، در ذهنش که برخلاف دیگر اعضای بدنش هنوز زنده است، به بازگویی قصه ای می پردازد که تا آخر فیلم نمیفهمیم واقعی است یا ساخته و پرداخته رویاهای او. امین که در زندگی گذشته اش آهنگساز بوده است، از شوریدگی هایش در زندگی پرتلاطم اش می گوید. از اینکه دیگر ساخت هیچ  قطعه زمینی ای راضی اش نمی کرده و  دغدغه اش ساختن قطعه ای به نام «ماه» بوده است. اما ذهن امین همچون دریایی مواج، پرتلاطم است و این تلاطم زندگی زناشویی و عشقی که به «رویا» دارد را نیز ناآرام می کند.
امین برای ساختن قطعه «ماه» ی که در سر دارد، به خود و اطرافیانش آسیب می رساند. تا مرز جنون پیش میرود. به استادش بد و بیراه می گوید. به «رویای» زندگی اش با سوء ظن نگاه می کند و حتی خودش را از شر انگشتی که می گوید دیگر به درد ساز زدن هم نمی خورد، خلاص می کند. 

فیلم «پرسه در مه» بهرام توکلی حکایت آدم های تنهایی است که به دنبال حقیقت روح زندگی خود می گردند. آدم هایی که موسیقی متن زندگی شان تبدیل به سوت ممتد آزاردهنده ای شده است، که تنها با رهایی از تن دوباره خوش آهنگ می شود. توکلی در «پرسه در مه»  داستان زندگی رویا و امین، را در گذشته و آینده به تصویر می کشد. گذشته ای که با عشق امین و رویا از صحنه تئاتر  با رنگ های گرم و تند که نشانه حرارت عشقشان به هم است، شروع میشود و در آینده ای سرد که دیگر امینی وجود ندارد با چهره مبهوت و پر درد رویا که تنها دلخوشی اش دختری است که از گذشته  برای اش به جا مانده است، تمام می شود.

خوب بازی کردن شهاب حسینی و لیلا حاتمی در نقش هایی که بهشان محول میشود، دیگر اتفاق تازه ای نیست. شهاب حسینی که هرروز بیشتر می درخشد در این فیلم با چشمانی که مدام خسته اند از بس که نوشته اند و به کاغذ خیره مانده اند  و  با پلک زدن های مداوم و نگاهی که انگار فقط به دور دست ها می نگرد، امین مشوش و بی قرار را حقیقتاً به خوبی به تصویر می کشد. امینی که در آخرین دقایق زندگی اش تنها می ماند و هنگامی که پزشکان در بیمارستان می خواهند از دستگاه هایی که حیاتش به آنها وابسته است، جدا کننددش می گوید: کافیه یه نفر خوب به صورتم نگاه کنه تا ببینه که پلک هام تکون می خوره. حتی شاید تا چند لحظه دیگه بتونم حرف بزنم. می تونم گردش هوا رو رو پوستم احساس کنم. کافیه یه نفر خوب به صورتم نگاه کنه تا ببینه شاید قراره به زندگی برگردم.

0 نظرات:

ارسال یک نظر