دیگر مرا صدا نزن، مادر!


یه سری فیلم ها، نمایش ها هستند که باید بزاری چند روز از دیدنشون بگذره، تا در موردشون حرف بزنی یا بنویسی. یه وقت هایی انقدر تحت تاثیر یک شخصیت، یک دیالوگ، یک سکانس قرار می گیری که نمیدونی چیزی که بعد از تماشای اون فیلم یا نمایش ذهن تو رو انقدر درگیر کرده کلیت اون فیلم و نمایش هست یا واقعی بودن و عینی بودن شخصیت های اون. تکلیفت با یه سری از نمایش ها و فیلم ها همون اول کار معلوم میشه. مثلا به نظرم «هیولاخوانی» محمد یعقوبی یه نمایش به شدت شعاری و نچسب ِ که ارزش حتی یک بار دیدن هم نداره. اما در مورد «مصاحبه» افشین هاشمی که این روزها در تماشاخانه استاد مشایخی ساعت 9 شب اجرا میشه نمی تونم به این قطعیت حکم صادر کنم. از بس که وقتی از سالن نمایش اومدم بیرون شخصیت های نمایش و حرفاشون ذهنم رو مشغول کرد. و از طرف دیگه میدونم نمایش اون قدرها هم فوق العاده و چشمگیر نبود!

مصاحبه یه نمایش به شدت ساده است. از سالنی که نمایش درش اجرا شده بگیر تا صحنه پردازی اون که همش از یه صندلی و یک میز تشکیل شده که قراره یادمون بیاره توی اتاق بازجویی هستیم. در طول نمایش با دو شخصیت اصلی و دو صدا روبرو میشیم. نعیم (افشین هاشمی) و صفیه (عاطفه نوری). نعیم و صفیه هر یک جدا جدا وارد صحنه میشند و روی صندلی می شینند و با بازجویی که فقط صداش رو میشنویم حرف می زنند.

باید اعتراف کنم به شدت تحت تاثیر شخصیت صفیه دختر الجزایری که چهارسال به قول خودش در زندان فرانسوی ها پوست انداخته و بازی خیلی خوب عاطفه نوری قرار گرفتم. از بس که این شخصیت آشناست. از بس که ما به ازای واقعی اون رو بارها و بارها دیدیم و می شناسیم.

صفیه ای که در طول نمایش مدام به بازجو یادآور میشه که «میدونید که من هنوز سی سالم نشده!» یا جای دیگه ای میگه کاش سی سالم بود یا چهل یا پنجاه سال یا خیلی بیشتر و وقتی بازجو می پرسه چرا. میگه «تا دیگه هیچ مادری از دخترش نوه نخواد». صفیه ای که از رنگ سفید بیزاره. از مادری بیزاره که تمام شب برای دخترش لباس سفید عروس دوخته تا به خیال خودش او را به خانه بخت بفرسته.


جایی از نمایش بازجو از روی پرونده در حال خوندن هست و می گه: دختر بیچاره! صفیه اعتراض می کنه که اونقدرها هم بیچاره نیست چون 2500 تا روی دست فرانسوی ها خرج گذاشته. حقوق بازجوها و اضافه کاری شون و ... و بعد با چهره ای که از یادآوری خاطره ای تلخ منقبض شده  از بازجو می پرسه«قیمت یه شیشه نوشابه چنده؟» بازجو میگه کمتر از یه فرانک! صفیه به تلخی می خنده و می گه فقط یه  فرانک! من فکر می کردم باید خیلی بیشتر از این حرفا باشه! خیلی. ..  و بعد با صدای آرومی میگه: من 2500 تا با یه شیشه نوشابه رو دست فرانسوی ها خرج گذاشتم!

0 نظرات:

ارسال یک نظر